۱۸۷
من شاغلم. مشغول فکر کردنم. درآمدم موهای سفید است.
۱۸۶
کمکم باید یاد بگیرم که اگر کاری برای آدمها کردم از آنها تشکر کنم.
۱۸۵
انگشت اشارهام به من شست نشان میدهد.
۱۸۴
به خریت انسانها احترام میگذارم.
۱۸۳
به خانهی بخت رفت و بدبخت شد.
۱۸۲
در بهترین لحظهی باهم بودن، یک دقیقه به یاد تنهایی سکوت میکنیم.
۱۸۰
صبر را از مرگی آموختم که به پای آدمی پیر میشود.
۱۷۹
دل را که به دریا زد غرق شد.
۱۷۸
در زندگی سقط شدهایم.
۱۷۷
آه؛ دلم به حال تنهاییام میسوزد که بارها او را به آدمها فروختهام.
۱۷۶
روزی که رفتی تاریخ انقضایم بود؛ حالا مدتهاست که فاسد تو شدم.
۱۷۵
از راه برگشت که مطمئن شد، آنقدر دور شد که هیچگاه بازنگشت.
۱۷۴
کاش در انتخابات همراه رویاهایمان هم برنده میشدیم.
۱۷۳
عمری در جستجوی زندگی گم شدهایم.
۱۷۲
نبودنت طوری چشم را میزند که اشکم در میآید.
۱۷۱
برای س – س
از روزی که رفتی محکم ایستادهام؛ بالای سنگ مزار امید.
۱۷۰
اینجا که گیر کردهام دو راهی نیست، چهارشاخگاردان اتصالکوتاه شده است.
۱۶۹
عوائد حاصل از نمایشگاهی از تابلوهای خالی را برای درمان نابینایان صرف کرد.
۱۶۸
از اینکه تکیهگاهش بود و در سختترین شرایط میشد رویش حساب کرد و هیچگاه تنهایش نگذاشت نه تنها در شادیها، که بیشتر در سختیها، تشکر کرد؛ رو به دیوار.
۱۶۷
عشقبازیام اینطور بود که او درجا میزد و من تا نامتناهی به دنبالش بودم.