۲۰۷
قهوه به مربیگیری موسیقی افکارم را به سمت امید شوت میکند. ایده داد میزند: «پاس بده»
۲۰۶
آخرین باری که نوشتم …
الان بود.
۲۰۵
سطح فکر گاهی در چادر گاهی در بیکینی گره میخورد.
۲۰۴
– آمریکا در چه فکریه؟
+ مامان جون بستنیش خوشمزهتره
۲۰۳
– هرگز نشه فراموش …
+ خواهرم حجابت و برادرم نگاهت.
* شعارهای تبلیغاتی متشکل از شعار و تبلیغاتیاند که وجه تشابهشان زمان نشست ناخودآگاه در ذهنم است.
۲۰۲
«بدیهیات» هم که با ذرهبین خوانده شوند، نامفهومند.
۲۰۱
استتوس که زیاده اما الان حضور ذهن ندارم.
۲۰۰
برای عمو کربلایی عباس که اسم کوتاه شدهی کلعباسش سالها سوال کودکیام بود:
در آرزوی بِینیام که دیگر در بین ما نیست.
۱۹۹
ذهنم و ایدهها در پارک بهار خورشید قهوه همبازی شدند.
۱۹۸
دندانپزشک پولش را از حلقوم مریض بیرون میکشد.
۱۹۷
در مجلسی همه ساکت بودند ناگهان خری گفت: به یاد کودکی
۱۹۶
حرفش را خورد و سکوت بالا آورد.
۱۹۵
حشرات هر چقدر هم که ترسناک باشند، خواستگاری نمیروند.
۱۹۴
الف ب را دوست دارد. ب الف را دوست ندارد، اما پ را دوست دارد. پ ب را دوست ندارد اما ت را دوست دارد. ت پ را دوست ندارد اما … به برهان نظم خوش آمدید.
۱۹۳
سیاهی روزگار به موی سفید سلام کن
۱۹۲
چیزی که اساسش ندانمکاری اسپرم کور ُ کری است، میشود آدمی. اسمش را از لای قرآن در میآورند و در گوشش اذان میخوانند. آه … آفرینش …
۱۹۱
مامان همیشه میگفت: «تو آدم نمیشی»
حتما دنیای بیاحساس آدمها را میشناخت.
۱۹۰
برای سین:
میان خروار ماههای پیش رویم نگاهم تو را میجوید؛
ماه من.
کاش بدانی بدون تو باقی عمرم تنها به ضرب سرگردانی در سربههوایی میگذرد.
۴:۲۰ صبح – ملبورن
۱۸۹
زندگی تا خرخره در خواستنهایی که توانستن نیست و توانستنهایی که خواستن نیست فرو رفته است.
۱۸۸
نوزادی که از پشت افتاد به زشتی اصابت کرد.